وقتی داداشته و با لباس باز میری بار [p2 و آخر]
#سناریو #استری_کیدز #جونگین #هیونجین #فلیکس #هان #لینو #بنگچان #چانگبین #سونگمین
به سمت پسری که روی زمین افتاده بود رفت و یقه پیراهنشو محکم گرفت.
÷یه بار دیگه.... فقط یه بار دیگه به خواهر من نزدیک شو ببین چه بلایی سرت میارم کثافتتتت
یقشو ول کرد و اون پسر رو به بادیگارداش سپرد؛ و بعد به سمتت اومد، دستتو محکم گرفت و به به سمت ماشین کشید. تا حالا فلیکس رو انقدر عصبی ندیده بودی، و دیدن همه این اتفاقات باعث شده اثر مشروب روت از بین بره...
بعد از اینکه تو ماشین نشستین سرشو بین دستاش گرفت،نفس نفس میزد. میدونستی نباید هیچ حرفی بزنی چون فقط حالشو بدتر میکنه.
÷چرا اومدی اینجا؟*با صدای آروم اما عصبی*
نگاهی بهت کرد
×ببخشید*خیلی آهسته و زیر لب، بعدش سرتو پایین انداختی*
÷*دستاشو محکم به فرمون ماشین کوبید* خواهر من توی بارررر*نگاهی بهت کرد* اونم با این لباسسسس!
صداش بلند بود و خشمش کاملا مشخص بود
÷ با خودت نگفتی رسانه ها چی میگن؟ فکر نکردی ممکنه به خاطر این کار تو کارمو از دست بدم؟ هاااا؟*داد میزد*
×گور بابای رسانهههه
بعد از دادی که زدی متعجب شد، چند لحظه ای سکوت بینتون برقرار شد ولی طولی نکشید که با صدای گریت شکست.
×من ریدم توی اون کاری که باعث شده من تورو شیش ماه نبینم*با شدت گریه میکردی*
شوکه از حرفات بهت نگاه میکرد و هیچی نمیگفت
× اصلا من مهمم برات؟*بهش نگاه کردی* نه نیستم معلومه که نیستم! یه دختر ۱۹ ساله تنها توی سئول چه مشکلی ممکنه براش پیش بیاد آخه؟*از اینجا به بعد صداتو بلند تر کردی* هیچییی، هیچ مشکلی به جز افسردگی به سراغش نمیاد چون برادرش یه آیدله که فقط به فکر خودشه!
شدت گریت بیشتر شد، بعد از دیدن حالی که داشتی فلیکس تورو در آغوش کشید؛ آره خودش بود! بغلش چیزی بود که شیش ماه ازش دور بودی و حالا انگار آرامش واقعی رو پیدا کرده بودی. همینطور که موهاتو نوازش میکرد کنار گوشت مدام ازت معذرت میخواست.
÷متاسفم ات،متاسفم...
×باشه باشه
از توی آغوشش در اومدی و نگاهی بهش کردی
× به یه شرط میبخشمت
÷شرط؟؟
×امشب بریم شام بخوریمممم
به خاطر ذوقت خنده ای کرد
÷امشب؟
سرتو تکون دادی...
÷باشه ولی باید با اعضا بریم
×قبوله قبولههه
÷قبلشم میری خونه لباستو عوض میکنی
×خب بابا راه بیوفت
ماشینو روشن کرد و حرکت کرد.
×راستی کی بهت خبر داد که من اینجام؟
÷آدمای لینو هیونگ
×ها؟
÷بهت که گفتم اون همیشه مواظبته*نگاه ریزی بهت انداخت* بلاخره روت کراش داره
مشتی به بازوش زدی که "آخ" آهسته ای گفت
×دیگه از این گوها نخوریاااا
÷باشه بابا غلط کردم
و تو راضی از حرفی که شنیدی نگاهتو به روبروت دادی و لبخندی زدی...
به سمت پسری که روی زمین افتاده بود رفت و یقه پیراهنشو محکم گرفت.
÷یه بار دیگه.... فقط یه بار دیگه به خواهر من نزدیک شو ببین چه بلایی سرت میارم کثافتتتت
یقشو ول کرد و اون پسر رو به بادیگارداش سپرد؛ و بعد به سمتت اومد، دستتو محکم گرفت و به به سمت ماشین کشید. تا حالا فلیکس رو انقدر عصبی ندیده بودی، و دیدن همه این اتفاقات باعث شده اثر مشروب روت از بین بره...
بعد از اینکه تو ماشین نشستین سرشو بین دستاش گرفت،نفس نفس میزد. میدونستی نباید هیچ حرفی بزنی چون فقط حالشو بدتر میکنه.
÷چرا اومدی اینجا؟*با صدای آروم اما عصبی*
نگاهی بهت کرد
×ببخشید*خیلی آهسته و زیر لب، بعدش سرتو پایین انداختی*
÷*دستاشو محکم به فرمون ماشین کوبید* خواهر من توی بارررر*نگاهی بهت کرد* اونم با این لباسسسس!
صداش بلند بود و خشمش کاملا مشخص بود
÷ با خودت نگفتی رسانه ها چی میگن؟ فکر نکردی ممکنه به خاطر این کار تو کارمو از دست بدم؟ هاااا؟*داد میزد*
×گور بابای رسانهههه
بعد از دادی که زدی متعجب شد، چند لحظه ای سکوت بینتون برقرار شد ولی طولی نکشید که با صدای گریت شکست.
×من ریدم توی اون کاری که باعث شده من تورو شیش ماه نبینم*با شدت گریه میکردی*
شوکه از حرفات بهت نگاه میکرد و هیچی نمیگفت
× اصلا من مهمم برات؟*بهش نگاه کردی* نه نیستم معلومه که نیستم! یه دختر ۱۹ ساله تنها توی سئول چه مشکلی ممکنه براش پیش بیاد آخه؟*از اینجا به بعد صداتو بلند تر کردی* هیچییی، هیچ مشکلی به جز افسردگی به سراغش نمیاد چون برادرش یه آیدله که فقط به فکر خودشه!
شدت گریت بیشتر شد، بعد از دیدن حالی که داشتی فلیکس تورو در آغوش کشید؛ آره خودش بود! بغلش چیزی بود که شیش ماه ازش دور بودی و حالا انگار آرامش واقعی رو پیدا کرده بودی. همینطور که موهاتو نوازش میکرد کنار گوشت مدام ازت معذرت میخواست.
÷متاسفم ات،متاسفم...
×باشه باشه
از توی آغوشش در اومدی و نگاهی بهش کردی
× به یه شرط میبخشمت
÷شرط؟؟
×امشب بریم شام بخوریمممم
به خاطر ذوقت خنده ای کرد
÷امشب؟
سرتو تکون دادی...
÷باشه ولی باید با اعضا بریم
×قبوله قبولههه
÷قبلشم میری خونه لباستو عوض میکنی
×خب بابا راه بیوفت
ماشینو روشن کرد و حرکت کرد.
×راستی کی بهت خبر داد که من اینجام؟
÷آدمای لینو هیونگ
×ها؟
÷بهت که گفتم اون همیشه مواظبته*نگاه ریزی بهت انداخت* بلاخره روت کراش داره
مشتی به بازوش زدی که "آخ" آهسته ای گفت
×دیگه از این گوها نخوریاااا
÷باشه بابا غلط کردم
و تو راضی از حرفی که شنیدی نگاهتو به روبروت دادی و لبخندی زدی...
۲۷.۵k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.